امروز شنبه 08 اردیبهشت 1403 http://ravanshenasi.cloob24.com
0

به اعتقاد او شاگردان را نباید در برابردانسته ها قرار داد بلکه باید آنان را با مساله روبرو کرد تا خود به کشف روابط میان امور و راحل دست یابند. نظریه برونر بیش از هر نظریه دیگری بر فرایند تفکر تاکید می کند.به باور او بازده اصلی رشد شناختی تفکر است وهدف آموزش و پرورش نیز باید این باشد، که یاد گیرنده را به صورتی متفکری خود مختار و خود فرمان در آورد.

او در پژوهشهای خود به دنبال پاسخ به این سوال بوده است که چگونه اطلاعات مربوط به جهان هستی به رمز در می آیند؛ دستخوش تغییرواقع می شوند؛سازمان می یابند و ذخیره می شوند.

به باور او یک عامل در رشد شناختی توانایی باز نمایی دانش است.

بیگه (bigge) و شرمیس (shermis) در رابطه با بازنمایی توضیحات زیر را داده اند:

بازنمایی ها شامل نظامهای قواعد یاتصمیمهایی هستند که به کمک آنها فرد؛به راهی قابل کنترل؛جنبه های تکراری محیط را حفظ می کند.در اصطلاح شناختی؛بازنمایی ها بینش های تعمیم یافته هستند. بازنمایی های یک فرد بر روی هم الگوی واقعیت او را تشکیل می دهند.

برونر در مطالعات و مشاهدات خود به این نتیجه رسید که کودکان؛ضمن پشت سر گذاشتن چند مرحله نسبتا متمایز رشد شناختی؛جهان هستی را در ذهن خود باز نمایی می کنند.

0

در خلال سده های گذشته , برخی فیلسوفان و دانشمندان نسبت به موضوع کودکان دارای نارسایی های توانشی علاقمند بوده اند. فیلسوفان در پی یافتن جواب برای سؤال هایی از این قبیل بودند که آیا کودکی نابینا از توان شنوایی بهتری برخوردار است؟ و یا در مقایسه با کودکان بینا از توان عقلانی بیشتری برخودار است؟ یا اینکه آیا حقایق ساده اما پایداری به کودکان عقب مانده ذهنی الهام می شود؟ از سوی دیگر, دانشمندان هم بواسطه مشاهده نمونه هایی از این کودکان مانند مورد ویکتور «پسر وحشی» که در سال 1799 در جنگل های فرانسه پیدا شد دچار اشتباه می شدند، همان کودکی که بعدها آزمودنی مورد استفاده ایتارد در زمینه «آموزش علمی» قرار گرفت(نقطه شروع حیطه آموزش و پرورش استثنایی، لان 1976). امروزه هم علی رغم علاقه به این حیطه, نگرانی هایی در مورد تفاوت های این قبیل از کودکان نیز بوجود آمده است. برخی از این نگرانی ها نیز چندان خوشایند نیستند، مانند این احساس مارتین لوتر نسبت به افراد عقب مانده ذهنی:«روح شیطان در همان جایی که می بایست جلوس کرده است». با وجود اینکه نگرش جامعه نسبت به این کودکان اغلب بسیار منفی (و حتی گاهی هم بسیار مثبت) بوده است، اما به صورت مقطعی و پراکنده در طول تاریخ و برای نسل های متمادی مردم نسبت به کودکان مبتلا به نارسایی ها توانشی علاقمند بوده اند. اما با وجود این در اوایل دهه 1900 بود که پژوهشگران حیطه تحول بکار بستن یافته ها و روش­های علمی را در مورد کودکان مبتلا به عقب ماندگی ذهنی، ناشنوایی، نابینایی و آسیب های حرکتی آغاز کردند. با وجودی که مطالعه تحول کودکان مبتلا به نارسایی توانشی موضوع اصلی موردعلاقه هیچ یک از این سه تن نبود، اما هرکدام از آنها توانستند با نظریات و فعالیت های خود راه را برای انجام پژوهش های آتی و تدوین روی آوردهای تحولی رسمی تر و دقیق تر هموار سازند. از جمله این نظریه پردازان هاینز ورنر، ژان پیاژه و ادوارت زیگلر می باشد.برای اگاهی یافتن از تأثیر هریک از این نظریه پردازان فوق بر حیطه تحول روانی، شناخت محدودیت های فعالیت های عملی و نظری و همچنین به منظور نشان دادن اینکه چگونه نظرات هریک از آنها در زمینه تحول انسان و کودکان مبتلا به نارسایی توانشی به کار گرفته شده است، ارائه شرح حال مختصری از زندگی هرکدام از این سه نظریه پرداز ضروری است.

0

یکی از ترس‌های معمولی کودکان که سبب ناراحتی شدید والدین آن‌ها می‌شود ترس از مدرسه رفتن است: که گاه به صورت وحشت و اضطراب شدید هنگام خروج از منزل ظاهر می‌شود.

بی میلی اطفال در مورد مدرسه رفتن، غالباً عادی است ولی اضطراب شدید و دائمی طفل از این موضوع، علامت رفتار غیر عادی مهمی بوده، نشانه آن است که یا جنبه‌ای از محیط دبستان و رفتار معلمان ایجاد کننده این کیفیت است، یا اینکه محیط خانه چسبندگی شدید برای کودک دارد. تحقیقات نشان می‌دهند که ترس از مدرسه رفتن در دخترها شدت بیشتری دارد. علت اصلی مدرسه هراسی، اضطراب ناشی از جدایی والدین است. مادران این گونه اطفال نیز وابستگی‌های غیر عادی ظاهر می‌سازند و این ترس را تشدید می‌کنند. این مادران می‌کوشند فرزندان خودشان را از حوادث ناراحت کننده محافظت کنند و احتمالاً محیط مدرسه را به صورت کانونی که شاید برای طفل آن‌ها حادثه آفرین باشد تلقی می کنند. اغلب مشاهده می‌شود که پافشاری و اصرار پدر و مادر باعث پدید آمدن علائم عدم تعادل روانی واختلالات جسمانی می شود. اختلالات جسمانی به صورت دل درد، استفراغ، سردرد، سرگیجه و ضعف ظاهر می‌شود. دانستن این نکته نیز حایز اهمیت است که غالباً علایم مذکور در روزهای تعطیل از بین می‌رود. هم چنین اگر پدر ومادر یا پزشک توصیه کنند که کودک چند روزی در منزل بماند، بلافاصله علائم بیماری از بین می رود، ولی در روز قبل از رفتن به مدرسه یا همان روز علایم جسمانی مجددا ظاهر می‌شوند کودکان مبتلا به ترس غالباً علاوه بر واکنش ترس، علایم دیگری نیز از خود ظاهر می‌سازند.

0

مدیریت مدرسه محور یا تصمیم گیری مشارکتی از ویژگی های بارز نظام های آموزشی در دهه اخیر به شمار می رود. این مهم، به ویژه در کشورهای پیشرفته جهان به دگرگونی های مهمی در روش های اداره و راهبری مراکز آموزشی و آموزشگاهی به وجود آورده است.

مدیریت مدرسه محور یا تصمیم گیری مشارکتی از ویژگی های بارز نظام های آموزشی در دهه اخیر به شمار می رود. این مهم، به ویژه در کشورهای پیشرفته جهان به دگرگونی های مهمی در روش های اداره و راهبری مراکز آموزشی و آموزشگاهی به وجود آورده است. آشنایی با این شیوه ها، رهبران آموزشی و آموزشگاهی را قادر می سازد تا تب رهبری سازمان خود را بسنجند و به عنوان قلب نمای علمی، حرکت خود را از برنامه روزی به برنامه ریزی تغییر داده، هم چنین به رفع ابهامات عملکردی بپردازند؛ در نتیجه اهداف و رسالت های مدارس را محقق سازند.

مدرسه محوری به این امر اشاره دارد که در فرآیند تصمیم گیری جامع و فراگیر، همه اعضای گروه به طور برابر شرکت داشته باشند.

لازم است اقتدار گروه هایی که در مدرسه تصمیم گیری می کنند، به وسیله سطوح سازمانی و سلسله مراتب آن حمایت شوند و مورد احترام قرار گیرند، لذا مدرسه محوری یا تصمیم گیری مشارکتی در مدرسه، یک بازنگری در مدارس به ویژه مدارس دولتی است که انحصار قدرت تصمیم گیری را از یک ناحیه مرکزی به یک مدرسه، به منظور بهبود عملکرد آن مدرسه به دنبال دارد. سوگیری این فرآیند به سمت افزایش دادن سطح دخالت و درگیری مدرسه در اداره مدیریت خود است. این فرآیند باعث توانمند شدن مدرسه برای ایجاد تصمیم گیری های آموزشی در مورد نیازهای یک مدرسه و کمک به استفاده موثر از منابع محدود مدرسه و تقویت مشارکت محلی در اداره امور مدارس است. به این ترتیب مدرسه محوری به دنبال تمرکز زدایی در نظام آموزشی و انتقال اختیار و قدرت تصمیم گیری به مدرسه، به وجود می آید.

0

مقدمه

در عصری زندگی می کنیم که انحطاط اخلاقی زیادی گریبانگیر جوامع شده واز سویی در اثر پیشرفت صنعت وفناوری وارتباطات نزدیک ملت ها همه چیز در همه جا در دسترس همه کس قرارگرفته است.به همین دلیل مفاسد اخلاقی نیز گسترش پیدا کرده و مرزها را در هم شکسته است و در حوزه تربیت اخلاقی نیز حضور آشکار و تردید آفرین دارد.به عبارتی دیگر تربیت اخلاقی و دینی با مرزها وحدود وثغور،ملازمت اساسی دارد.(باقری،1390، 60)

یکی از عوامل و موثر بر تحولات اساسی در تعلیم و تربیت در قرن حاضر، تاثیر اندیشه های متفکران و مربیان بزرگ بر فرآیندهای تربیتی می باشد.اهمیت اخلاق و تربیت اخلاقی به اسلام و جامعه اسلامی اختصاص ندارد.مکاتب مختلف به دلایل ویژگیهای شخصی و شخصیتی بنیانگذاران آن مکاتب و وضعیت و مقتضیات اطراف آن، هر کدام به انسان از دیدگاهی نگریسته اند. در بین متفکران بزرگ و معاصر جهان اسلام استاد شهید مرتضی مطهری از جمله اندیشمندانی است که نقش عمده ای در تحولات فلسفی و تربیتی جامعه معاصر ایفا نموده است و رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(ره) در شهادتش چنین تسلیت گفتند: تسلیت در شهادت مردی که در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قران کریم بی نظیر بود. اهمیت اخلاق وتربیت اخلاقی به اسلام وجامعه اسلامی اختصاص ندارد.مکاتب مختلف به دلایل ویژگیهای شخصی وشخصیتی بنیانگذاران آن مکاتب و وضعیت ومقتضیات اطراف آن،هر کدام به انسان از دیدگاهی نگریسته اند.

کانت نیز از فیلسوفان عصر جدید و از پیشگامان معروف آرمان گرایی است.وی معتقد است تربیت اخلاقی مقدم بر سایر انواع تربیت است.کانت بعنوان یکی از بزرگترین صاحبنظران و مکتب داران فلسفه اخلاق به شمار می رود.

در این پژوهش سعی بر این دارم که تربیت اخلاقی را از نظر استاد شهید مطهری و کانت بررسی کنم.

0

چکیده

روی آورد رایج در فلسفه برای کودکان، افزایش مهارت تفکر انتقادی و اثربخش کودکان را وجهه همت خود می داند. مقاله حاضر با به چالش گرفتن مفهوم فلسفه در این روی آورد از فلسفه برای کودکان، جهتگیری تلفیقی را برای آن پیشنهاد می کند. تسهیل تجارب فلسفی کودکان و ایجاد زمینه مساعد برای مواجهه آنان با رازها و نیازهای وجودی در تلفیق با افزایش مهارت تفکر منطقی، فلسفه برای کودکان را به اثر بخشی نزدیک و اطلاق فلسفه بر آنرا حقیقی می کند. تدوین الگوهای آموزشی در فلسفه برای کودکان با چنین رهیافت تلفیقی محتاج مطالعات میانرشته ای است.
0

توجه کامل به کودکان یک جامعه ازمهم‌ترین مسایل و بهترین سرمایه‌گذاری‌ها برای آینده آن جامعه محسوب می‌شود. امروزه در تمام جوامع بشری کودکان استثنایی به‌ویژه کودکان عقب‌مانده ذهنی مورد توجه خاصی قرار دارند. بررسی‌های ارزشمند دانشمندان، اکثر نا‌هنجاری‌های ژنتیکی و امراض موروثی را روشن و پیش‌بینی کرده است. با در نظر داشتن قوانین وراثت، انجام مشاوره‌های ژنتیکی، آزمون‌ها و بررسی‌های مختلف قبل از ازدواج و به‌هنگام بارداری می‌توان از تولد تعداد قابل ملاحظه‌ای کودکان معلول و عقب‌مانده ذهنی پیشگیری کرد. 
درمیان کودکان عقب مانده ذهنی، افراد مبتلا به " نشانگان داون" یا " تیروزومی 21" از جایگاه ویژه ای برخوردارند. چرا که:
1- در مقایسه با سایر معلولیت‌های ذهنی تعداد بیشتری را به خود اختصاص داده‌اند.
2- هنوزتمام مسائل مربوط به آن‌ها چنانچه باید و شاید مورد بررسی قرارنگرفته و آشکار نشده است.
3- با استفاده از امکانات و معلومات تخصصی لازم، می‌توان بیشتر آن‌ها را تربیت کرد؛ کفایت‌های لازم را در آن‌ها به ‌وجود آورد تا برای جامعه افرادی مفید، مدبر و کارا باشند.
" نشانگان داون" یک نابهنجاری کروموزومی است که انواع گوناگونی دارد. 
از طریق انجام آزمون‌های ژنتیکی و یاخته شناسی، بررسی‌های افراد خانواده و آزمایش آب کیسه جنینی می‌توان به وجود این نابهنجاری پی برد.

افراد دارای "سندرم داون" توان ذهنی پایین‌ترازحد میانگین دارند و به طورمعمول دچار ناتوانی ذهنی خفیف تا متوسط هستند. البته تعداد کمی ازآن‌ها نیز ناتوانی شدید ذهنی دارند.
سندرم داون از متداول‌ترین اختلالات کروموزومی مادرزادی است که همواره درجات مختلفی ازعقب ماندگی ذهنی را به همراه دارد. فراوانی این اختلال درهمه‌ی کشورها و در تمام اقوام و اقشار دنیا تقریبا یکسان است.

0

آگاهی از اهمیت هوش هیجانی و تاثیر آن در زندگی کودکان، این سوال را در ذهن ایجاد می کند که چگونه هوش هیجانی فرزندان را افزایش دهیم؟

اما قبل از پاسخ دادن به این سوال یادآوری این مطلب ضروری است که: هر آنچه می خواهید به فرزندتان بیاموزید، به زبان نگویید، به عمل انجام دهید. بنابراین برای آموزش و افزایش هوش هیجانی م بایست قبل از هر چیز والدین خود درباره احساسات و هیجانات اطلاعات بیشتر و ملموس تری پیدا کنند. توصیه می شود در جلسات گروهی درباره انواع هیجانات مثل شادی و غم، عشق و تنفر، ترس و شجاعت و... صحبتهای سازنده و اکتشافی داشته باشید. خودتان این مهارت مهم زندگی را فرا گیرید و بکار برید. تا چه اندازه از احساسات خود خبر دارید؟ اکنون که این مطالب را می خوانید، خوشحال، امیدوار، خرسند، عصبانی، خسته، گرسنه، ناراحت... هستید. برای بیان احساساتتان از دو کلمه خوب یا بدم استفاده نکنید. وقتی خودتان نسبت به احساساتتان آگااهی یافتید آنگاه به بچه های خیلی کوچک کمک کنید تا لغات و عباراتی که در برگیرنده هیجانات و احساسات می باشد را بیاموزند، همانگونه که خودشان آموخته اند و احساساتشان را بیان کنند، مانند: ” احساس بی قراری، ناامیدی، شادی می کنم“. احساسات آنان را نیز نام گذاری کنید: ” به نظر می رسد ناامید شده ای! “ و اینکار را با احساسات دیگران نیز انجام دهید و احساسات و هیجانات دیگران را نام گذاری کنید(در خیابان، تلوزیون و کتابهای داستان): ” مثل اینکه آن خانم در فیلم احساس حسادت می کند“.
از بچه ها بخواهید احساسات خود را نقاشی کنند: ” می تونی خشم خودت را نقاشی کنی؟“ یا ” وقتی خیلی می ترسی قیافه ات چه شکلی میشه؟ آن را برایم نقاشی کن!“
محیط و فضایی سرشار از احساس امنیت خاطر و حمایت فراهم سازید. برای احساسات ارزش قایل شده و آنها را مورد شناسایی قرار دهید. درباره احساسات به راحتی صحبت کنید. از داد زدن و رفتارهای خشن برای سرکوب احساسات منفی بچه ها اجتناب کنید. وقتی بچه ها بزرگتر می شوند برایشان توضیح دهید که مثلا چرا خشم معمولا یک احساس ثانویه است، یعنی قبل از خشم یک احساس دیگر وجود دارد. به طور مثال وقتی با کارنامه خراب فرزندمان روبرو می شویم، اول احساس ناامیدی می کنیم، سپس عصبانی می شویم، یا وقتی یک ماشین با سرعت جلوی اتومبیل ما می پیچد، اول می ترسیم بعد عصبانی می شویم و به او ناسزا می گوییم. یا توضیح دهید که هیجانات منفی ما از جمع شدن نیازهای هیجانی برآورده نشده بوجود می آید. همچنین درباره جنبه های مثبت هیجانات ظاهراٌ منفی مثل خشم، گفتگو کنید. بجای نام گذاری بر روی فرزندان با صفات گوناگون (دست و پا چلفتی، دیوانه، ترسو...) احساسات آنان را نام گذاری کنید: الآن احساس خجالت می کنی، مثل اینکه خشمگین هستی، به نظر میرسه کمی احساس ترس می کنی...
برای اینکه فرزندان خود را بهتر بشناسید، دستور دان، تنبیه، قضاوت، سخنرانی، نصیحت و تهدید کارساز نیست، بلکه گوش دادن به آنان و دقیق شدن به زبان بدن (حالات و حرکات اعضای بدن و صورت) می تواند در این راه مؤثر باشد.

- شما مهمترین الگوی رفتاری و هیجانی فرزندان هستند، اگر تصور می کنید از نظر احساسی و هیجانی احتیاج به کمک و تقویت بیشتر دارید، حتما از دوستان با تجربه و یا روانشناس و مشاور بهره بگیرد.
در موقعیتهای مختلف از فرزندتان بخواهید به این دو پرسش پاسخ دهند:

- ” الآن چه احساسی دارم؟ “

- ” دیگران چه احساسی دارند؟

این تمرین را با جدیت پیگیری کنید و انجام دهید و از نتایجش بهره گیرید.

0

برای آشنایی بیشتر با دیدگاه­های ملانی کلاین ، شناخت مفاهیم بنیادی ضروری است که اینک آن را بررسی می کنیم:

 مفهوم غریزه:

فرضیه کلاین خود، بر اساس نظریه ی غریزی فروید استوار است، که در این رابطه «غریزه مرگ» به عنوان پایه اصلی این نگرش است. غریزه مرگ به صورت ترس از مرگ (شکست) بیان می شود و به عبارتی نوعی ترس از مورد آزار قرار گرفتن یا نابود شدن است. ترس از تکانه های تخریبی که در درون خود اوست. منبع اصلی اضطراب نوزاد در اینجا از عملکرد غریزه مرگ سر چشمه می گیرد، مفهومی که کلاین با فروید در آن شریک بود.

- مفهوم ابژه  ( Object) :

کلاین نظریه فروید در مورد ابژه را تغییر داد، در مورد سائق ها ( Drives ) اساساً بدون ابژه ( Object) هستند چراکه ارضاء بدوی است و چندان تفاوت نمی کند که ابژه ی ویژه یا مخصوص آن چه باشد. اما از نظر کلاین سائق ها مستقیماً به طرف ابژه ها متمایلند. برای مثال نوزاد شیر را از سینه مادر طلب می کند و این امر فقط احساس لذت بردن در فرایند خوردن نیست. کلاین نظریه فروید درباره غرایز بدون ابژه را مورد انتقاد قرار داد چراکه به نظر او هر خواسته یا غریزه به یک ابژه متصل است.

- مفهوم رابطه:

میل و ارضا تنها در «رابطه» معنی پیدا می کند. در فقدان رابطه هیچ چیز دارای معنی نیست. شخص در رابطه با دیگری (ابژه) آرزو یا خواسته ای دارد. این ابژه می خواهد شخص، حیوان، شیء یا حتی چیزی در درون خود شخص باشد.(ابژه درونی شده)

0

یونگ برای توصیف نحوه تلقی خاص خود اصطلاح " روان شناسی تحلیلی " را به کار برد که هدف نه تنها مداوای بیماران، بلکه روشی است به منظور رشد و گسترش شخصیت انسانی از راه فرایند تفرد (فردیت).یونگ روش درمانی خویش را مطابق سن و وضعیت رشد و نوع شخصیتی فرد تغییر می دهد ولی هیچگاه کشش جنسی یا اراده معطوف به قدرت را (که موضوعات عمده مکاتب فرویدی و آدلری است اما در نظریه یونگ نقش عمده ای ندارند)، اگر در مواردی عامل بیماری بداند مورد چشم پوشی قرار نمی دهد.