امروز یکشنبه 04 آذر 1403 http://ravanshenasi.cloob24.com
0

در خلال سده های گذشته , برخی فیلسوفان و دانشمندان نسبت به موضوع کودکان دارای نارسایی های توانشی علاقمند بوده اند. فیلسوفان در پی یافتن جواب برای سؤال هایی از این قبیل بودند که آیا کودکی نابینا از توان شنوایی بهتری برخوردار است؟ و یا در مقایسه با کودکان بینا از توان عقلانی بیشتری برخودار است؟ یا اینکه آیا حقایق ساده اما پایداری به کودکان عقب مانده ذهنی الهام می شود؟ از سوی دیگر, دانشمندان هم بواسطه مشاهده نمونه هایی از این کودکان مانند مورد ویکتور «پسر وحشی» که در سال 1799 در جنگل های فرانسه پیدا شد دچار اشتباه می شدند، همان کودکی که بعدها آزمودنی مورد استفاده ایتارد در زمینه «آموزش علمی» قرار گرفت(نقطه شروع حیطه آموزش و پرورش استثنایی، لان 1976). امروزه هم علی رغم علاقه به این حیطه, نگرانی هایی در مورد تفاوت های این قبیل از کودکان نیز بوجود آمده است. برخی از این نگرانی ها نیز چندان خوشایند نیستند، مانند این احساس مارتین لوتر نسبت به افراد عقب مانده ذهنی:«روح شیطان در همان جایی که می بایست جلوس کرده است». با وجود اینکه نگرش جامعه نسبت به این کودکان اغلب بسیار منفی (و حتی گاهی هم بسیار مثبت) بوده است، اما به صورت مقطعی و پراکنده در طول تاریخ و برای نسل های متمادی مردم نسبت به کودکان مبتلا به نارسایی ها توانشی علاقمند بوده اند. اما با وجود این در اوایل دهه 1900 بود که پژوهشگران حیطه تحول بکار بستن یافته ها و روش­های علمی را در مورد کودکان مبتلا به عقب ماندگی ذهنی، ناشنوایی، نابینایی و آسیب های حرکتی آغاز کردند. با وجودی که مطالعه تحول کودکان مبتلا به نارسایی توانشی موضوع اصلی موردعلاقه هیچ یک از این سه تن نبود، اما هرکدام از آنها توانستند با نظریات و فعالیت های خود راه را برای انجام پژوهش های آتی و تدوین روی آوردهای تحولی رسمی تر و دقیق تر هموار سازند. از جمله این نظریه پردازان هاینز ورنر، ژان پیاژه و ادوارت زیگلر می باشد.برای اگاهی یافتن از تأثیر هریک از این نظریه پردازان فوق بر حیطه تحول روانی، شناخت محدودیت های فعالیت های عملی و نظری و همچنین به منظور نشان دادن اینکه چگونه نظرات هریک از آنها در زمینه تحول انسان و کودکان مبتلا به نارسایی توانشی به کار گرفته شده است، ارائه شرح حال مختصری از زندگی هرکدام از این سه نظریه پرداز ضروری است.